مترجمان: کیوان غفاری و سینا عمران

فقیر بودم و اجباراً باید با واگن درجۀ سه سفر می‌کردم، اما سوار واگن درجۀ دو شدم. اولین بار بود که سفرم نسبتاً طولانی‌ می‌شد و در نظر داشتم هیچ‌گاه با واگن درجۀ سه یا درجۀ چهار سفر نکنم. از تنگی واگن‌های درجۀ سه، چوب صاف و صیقل‌خورده، راهرو باریکِ وسط واگن‌ها، مسافرانی که هیچ‌گاه نه برای تفریح، که به‌ناچار سفر می‌کردند و غذایی که از کیفشان بیرون می‌آوردند، متنفرم. از تسمۀ کرباسی مستهلک و کثیف آویزان از پنجره‌ها، چراغ‌های کم‌سوی آویزان از سقف‌های کوتاه، توبره‌های بزرگ، زنبیل‌های حصیریِ زرد‌رنگ دختران خدمتکار، بلیت‌های مقوایی قهوه‌ای که مرا یاد چوب نیمکت‌ها می‌اندازد، و دود پیپ مرد‌ها متنفرم.

معلم سرخانه داستانی از یوزف روت

درجۀ ,واگن ,سفر ,هیچ‌گاه ,سه ,آویزان ,واگن درجۀ ,درجۀ سه ,با واگن ,آویزان از ,سقف‌های کوتاه،

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

باهم بخنديم نه به هم وبلاگ رسمي گردشگري و آشنايي با شهرم نيشابور کچلستان (نخل سومار) سیروس انصاری نیا آبی غلیظ آسمانت را کجا جا گذاشته ای؟ اهم رویدادهای سینمایی استان یا مرتبط با جشنواره مطالب اینترنتی ♤~BUNGOU_STRAY_DOGS~♤ مقالات ترجمه شده در رشته های مختلف